گاری
رضا براهنی
در را از جایش كندند بلند كردند
در را به روى گارى انداختند بردند
ـ حالا فضاى خالى در چون دهان سگى تشنه و تنها در زیر آفتاب له له زنان
است ـ
اتاقها را بردند
ـ با سطح شیشه هاى تیز و شكسته دیوارهاى خالى و مغبون پنجره ها تنها
مانده ست ـ
دیدى كه خانهء ما را هم بردند
ـ احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند كه تك تك دنبال كندوى
گمشده شان مى
گردند ـ
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچه ها اطراف كوه حلقه زدیم تماشا كردیم
بى اعتنا به ما مشغول كار خود شده بودند
فارغ شدند. و بعد: هن هن كنان سبلان را انداختند روى گارى بردند
و آسمان پرستارهء
تبریز را كندند
انداختند روى
گارى
از روى
گارى صدها هزار چشم درخشان
تبریزى فریاد مى زدند:
ما را بردند